مثل شب مثل شبهای پر ستاره

در یک چهارراه، که آدرسش اهمیتی ندارد

یک دختر، که اسمش را کاری نداریم


به چراغ قرمز عابر پیاده رسید


و ایستاد


و منتظر ماند


و نرفت


مردانی، که به سطح تحصیلاتشان کاری نداریم


از کنار دختر، که لباسش در قصه ما نقشی ندارد


به خیابانی، که تعداد ماشین هایش را بیخیال می شویم


وارد می شدند


و چراغ قرمز بود


و ترافیک بود


و کسی نمی ایستاد


یک انگشت توهین آمیز


چند آرنج خشن


چند صد کلمهی تحقیر کننده


با پیکر دختر برخورد کرد


از میهنی، که اسمش را نمی بریم


از مردمی، که نامهایشان را فراموش می کنیم


از دینی، که نقشش را در این حادثه انکار می کنیم


دخترک بیزار بود‬


موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسب‌ها: دخترک , بیذار , بود , جملات , عاشقانه , جملات عاشقانه , نوشته , دل , دکلمه , داستان , عشقولانه , عشق , داستان عشق ,

تاريخ : شنبه 17 دی 1390 | 16:3 | نویسنده : محمد |

 

ياد گرفتم که:

1.
با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنياي احمقانه خويش خوشبخت زندگي کند

2.
با وقيح جدل نکنم چون چيزي براي از دست دادن ندارد و روحم را تباه مي کند
...
3.
از حسود دوري کنم چون حتي اگر دنيا را هم به او تقديم کنم باز هم از من بيزار خواهد بود

4.
تنهايي را به بودن در جمعي که به آن تعلق ندارم ترجيح دهم


موضوعات مرتبط: نوشته ، ،
برچسب‌ها: تنهایی , جملات , عاشقانه , عشق , دکلمه , نوشته , دل , نوشته , عشقولانه ,

تاريخ : شنبه 17 دی 1390 | 15:50 | نویسنده : محمد |

بترس

 

 

 

 

 من میگویم بترس!

 بترس از مردهایی که همه جای خانه شان دستمال کاغذی پیدا می شود. بترس از مردهایی که انگشت های نوازشگرشان پستی و بلندی های بدن ات را هنرمندانه پیدا می کنند.بترس از مردانی که روی تخت خوابشان موی زنهای مختلف پیدا میکنی! بترس از مردهایی که آدامس کبالت توی داشبرد ماشینشان،یا طبقه سوم کتابخانه شان پیدا می شود. بترس از مردهایی که فرق Always و Alldays را می دانند. بترس از مرد هایی که برای هر مناسبتی یک حوله‌ی نو از توی کمدشان بیرون می‌آورند. بترس از مردهایی که روبه روی تو نشسسته اند، پشت میزشان، یک‌هو بلند می‌شوند، می‌آیند و از بالای سرت، دارت ها را از روی صفحه بر می‌دارند، برمی‌گردند پشت میزشان و یکی یکی دارت ها پرت می‌کنند. با آرامش. به طرف صفحه ای که بالای سر تو آویزان است. و البته همیشه به هدف می‌زنند. بترس از مردهایی که می‌دانند کِی بگویند: « جان... جانم...» بترس از مردهایی که با خودشان فکر می‌کنند:« این حلقه‌ی سیاه چیه دور چشماش...» و می‌گویند:« تو چشمات سایه وخط چشم پر رنگی خورده ها بانو!» بترس از مردهایی که می‌دانند گاهی باید برایت عاشقانه بنوازند و گاهی «یه شب مهتاب» شاملو را بخوانند!. بترس از مردهایی که حواسشان جمع است،خیلی جمع است، آن‌قدر که وقتی در یک روزِ خاص، می‌آیند دیدن ات، سرخ می‌شوی. از شرم و از لذت.بانو او کارش را بلد است ..به همه اینگونه است ساده نباش.برای او مهم نیست جه شکل و شمایلی برای او همین مهم است که زن هستی.. بترس از مردهایی که کنارشان فکر می‌کنی زیباترینی، بهترینی. که وقتی هستند، فکر می‌کنی زندگی شاید چیز دل‌نشینی باشد. اما نیست"..... لاقل بانو تشخیص بده این بار به خاطر خدا تشخیص بده که این همانی نیست که باید برای همیشه باشد

 

 

 

می گفت: «نترس بانو!»

 


موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسب‌ها: بترس , بانو , always , alldays , دستمال , کاغذی , تخت , زن , موی , مو , جان , جانم , نترس , ,

تاريخ : شنبه 17 دی 1390 | 15:2 | نویسنده : محمد |

به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من

اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن

به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم

مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم

لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو

تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو

من که در گريزم از من

به تو عادت کرده بودم

از سکوت و گريه شب

به تو حجرت کرده بودم

با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم

خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم

خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي


موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسب‌ها: عادت , عشق , شعر , شعر عاشقانه , زیبا , ای , عشق من , سکوت , زندگی , عاشقانه , شبنم , عاشقی , خالی , مرگ ,

تاريخ : شنبه 17 دی 1390 | 1:47 | نویسنده : محمد |

دل است این...


آهن قراضه نيست...دلست اين عزيز جان
اي داد.....روزگار......اي داد......اي امان....!!


امشب چرا همه جا سوت و کور شد؟
پس کو ستاره هاي تک و توکت، آسمان؟


بانو...


اگر که از سر تفريح بوده ايم،
سرگرم بازي است عجب فکر و ذکرتان


آري که ما کجا و کسي چون شما کجا
سوسوي چشمهاي من و ... روي ماهِ تان!!؟؟


تا کي به بي تفاوتي اينگونه: خب... برو...
تا کي به زير لب افسوس: م م م م... بمان...


آن شعرها که -آه- سرودم براي تو
از نقل قول خود برو با ديگري بخوان


حالا که رفتني شده اي طبق گفته ات
باشد، قبول...لااقل اين نکته را بدان:


آهن قراضه اي که چنان گرم گرم گرم
در سينه مي تپيد،


دلم بود...
مهربان.


موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسب‌ها: دل , است , بانو , عاشقانه , شعر , شعر عاشقانه , زیبا , آری , عشق , لب , افسوس , گرم , سینه , نقل , قول ,

تاريخ : شنبه 17 دی 1390 | 1:20 | نویسنده : محمد |

خب اولین پستمو میخوام متن آهنگی که تو موزیک پلیر سایت پخش میشه و همراه با دانلود آهنگ رو بذارم

حالا که وا مونده و بریدم

حالا که سویی نداره چشمام

حالا که تموم دل و دستم از شنیدن اسم قشنگت به لرزه میوفته

حالا که دونستی...حالا که دونستی بی تو مـیمیرم

میخوای بگم که تو تا ، مارو دیوونه کردی 

آره تو ، تو مارو دوونه کردی ، آره...


 

برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب بروید


موضوعات مرتبط: دکلمه ، ،
برچسب‌ها: دوونه , دکلمه , بی , تو , میمیرم , عاشقانه , شعر , متن , عشق , دانلود ,

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 14 دی 1390 | 1:20 | نویسنده : محمد |
صفحه قبل 1 ... 11 12 13 14 15 ... 17 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.