مثل شب مثل شبهای پر ستاره

مردها...

را با سبیل هایشان میشناسند
با قطر بازوهایشان

با کلفتی صدایشان

با جیب های خالی یا پرشان

با کفش های کهنه...
یا اتومبیل آخرین مدلشان
اما کسی مرد ها را با قلبشان نمیشناسد
قلبی که پشت غرور مردانگی شان پنهان شده

قلبی که بزرگتر از قلب کوچک شماست
قلبی که می افتد..
از دست ظریفی
قلبی که......

میشکند....آرام و بی صدا
صدای شکستنش
.پشت صدای مردانه شان
به گوش هیچ ظریفی نمیرسد......!

 


موضوعات مرتبط: نوشته ، ،
برچسب‌ها: مرد , ها , را , جملات , عشقی , عشقولانه , دکلمه , عکس , آرام , عاشقانه , زیبا , متن , نوشته , داستان , عشق و عشق , دوست , مردانه , قلب , زن ,

تاريخ : دو شنبه 19 دی 1390 | 17:19 | نویسنده : محمد |

هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ...

اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع كرد و چنین گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب


باش که به او نگاه نكنی. سرت را به زیر افكن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی كه


از آنها شیاطین میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی كه مسحور شیطان میشوی. از او


حذر كن كه یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری كه خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت


میکند مراقب باش....


و من بی آنكه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم.

شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد كه: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و این از لطف خداست در حق تو. پس



شكر كن و هیچ مگو....

گفتم: به چشم.


در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش ننگریستم، و آوایش را نشنیدم.



چقدر دوست میداشتم بر موجی كه مرا به سوی او میخواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز میگریختم.


هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا كسی كه نمیشناختم اما حضورش را


و نیاز به وجودش را حس می كردم . دیگر تحمل نداشتم . پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم، و گریستم.


نمیدانستم چرا؟

قطره اشكی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست...


به خدا نگاهی كردم مثل همیشه لبخندی با شكوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنكه حرفی بزنم و دردم را بگویم،



میدانست.

با لبخند گفت: این زن است . وقتی با او روبرو شدی مراقب باش كه او داروی درد توست. بدون او تو غیرکاملی . مبادا



قدرش را ندانی و حرمتش را بشكنی كه او بسیار شكننده است . من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم. نمیبینی


كه در بطن وجودش موجودی را میپرورد؟

من آیات جمالم را در وجود او به نمایش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به چشمانش



نگاه نكن، گیسوانش را نظر میانداز، و حرمت حریم صوتش را حفظ كن تا خودم تو را مهیای این دیدار كنم...

من اشكریزان و حیران خدا را نگریستم. پرسیدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل تهدید كردی ؟!


خدا گفت: من؟!!


فریاد زدم: شیخ آن حرفها را زد و تو سكوت كردی. اگر راضی به گفته هایش نبودی چرا حرفی نزدی؟!!


خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: من سكوت نكردم، اما تو ترجیح دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای



مرا ...

و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تكرار میكند...‬



موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسب‌ها: وقتی , خدا , خداوند , زن , را , آفرید , عاشقانه , عشقولانه , جملات , جمله , داستان , داستان خدا , مناجات , با , دکلمه , شعر , گفت , خدا گفت ,

تاريخ : یک شنبه 18 دی 1390 | 22:0 | نویسنده : محمد |

 

خب این بار برای شما یه دکلمه رو آماده کردم از مهدی لقمانی و دانلود(لینک مستیقم) دکلمه با صدای مهدی

لقمانی امیدوارم خوشتون بیاد منتظر نظراتون هستم

به ادامه مطلب بروید


موضوعات مرتبط: دکلمه ، ،
برچسب‌ها: دانلود , دکلمه , مهدی , لقمانی , عاشقانه , عشقولانه , دانلود دکلمه , مهدی لقمانی , جمله , جملات , لینک , مستقیم , عشق ,

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 18 دی 1390 | 11:59 | نویسنده : محمد |

 میگن که من نفرین شدم از نوع مدرنش.

 

ولی من نفرین شده نیستم و یه آدم معمولی هستم.

 

 

بعضی ها هم میگن با روان پزشک ها و روانشناسا قرار داد بستم.

 

 

یه سری دیگه میگن که من برای کانون بی سوادان و عقده ی دکتر شدن ها کار میکنم.

 

 

یه مدت خودمم باورم شده بود این چیزارو آخه همه میگفتن.

 

 

اجازه بدید قضیه رو کامل واستون توضیح بدم

 

 

من شبا خوابم نمیبرد ، آخه به یه چیزایی فکر میکردم مثلا اینکه ایران وقتی بشکه بشکه نفت صادر میکنه این بشکه هاش رو چی کار میکنن

 

 

بهش برمیگردونن یا نه من که ندیدم بشکه خالی برگردونن

 

 

یا اینکه چرا تو سریال های ایرانی همه مریضارو انتهای سالن سمت راست بستر میکنن مگه این بیمارستان اتاقای دیگش تخت نداره

 

 

و خیلی سوالای دیگه که نمیذارن شب بخوابم ولی اگه واستون توضیح بدم شما هم روانپزشک لازم میشید.

 

 

بالاخره رفتم دکتر و گفتم واسه بی خوابیم دارو تجویز کن دیاسپامام تموم شده تو نسخه بنویس که از داروخونه بگیرم.

 

 

اونم گفت اول بگو مشکلت چیه ؟

 

 

منم تمام سوالام رو واسش توضیح دادم حدود 4ساعت طول کشیده بود منم هنوز داشتم سوالام ر بهش توضیح میدادم که یهو دیدم افتاد زمین و حرکات موزون کرد. خندید و گریه کرد

 

 

منم در اتاق رو باز کردم منشیه گفت باید پول 16تا ویزیت رو بدی منم گفتم بیا این دکترتون داره میمیره!!

 

 

مطب شلوغ شد و منم دودره کردم مطبو

 

 

خوب که نشدم هیچ تازه یه سوال دیگه به سوالام اضافه شد.

 

 

اینکه این دکتره چرا یه هو اینجوری شد.

 

 

خلاصه شبو به روز رسوندمو رفتم پیش یه دکتر دیگه اونم بی ادبی کرد و وسط توضیحاتم اونجوری شد

 

 

سرتون رو درد نیارم نصف پزشکای شهرمون اونجوری شدن

 

 

منم اینجا با رفیقای امین آبادیم خوشحالم.

 

 

واسه مشکلم هم را حل پیدا شد.

 

 

اینکه دیگه سوالام از شبم گذشت و به روز رسید .

 

 

اینجا از من مثل خر کار میکشن بعدشم مثل اسب میگیرم میخوابم

 

امیدوارم که شما مثل من نشید


موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسب‌ها: خنده , مطلب خنده دار , من نفرین شده نیستم , نفرین کوج , من روانی هستم , دیاسپام , چگونه بخوابیم , بی خوابی , دکتر و من ,

تاريخ : یک شنبه 18 دی 1390 | 11:1 | نویسنده : محمد |

خب اینم متن آهنگ جدید وبلاگه دانلود لینک مستقیم میذارم نظر یادتون نره منتظرم

کی میفهمه حال این مردو

اگه خاکم اگه سنگم اگه دلتنگم

با خودم با تو این فاصله میجنگم

اگه کابووس اگه رویا اگه بیدارم
 
 
ترو تنها ترو تنها ترو میبارم
 
 
اگه خاکم اگه سنگم اگه دلتنگم
 
 
با خودم با تو این فاصله میجنگم
 
 
اگه رودم با تو بودم به تو دلبستم
 
 
بعد از من بعد از این تو از همه خستم
 
 
اگه بقضم اگه گریه اگه میبارم
 
 
کی میدونه سر روی دوشِ کی میذارم
 
 
طبِ سردو طبِ دردو منو شبگردون
 
 
کی میدونه کی میفهمه حال این مردو
 
 
گلو پر پر کن عزیزم چشامو تر کن
 
 
منو باور کن عزیزم منو باور کن
 
 
آی خدای نفسای منه سرگردون
 
 
به همون روزه تولد منو برگردون
 
 
(آی خدای)
(به همون روز تولد منو برگردون..منو برگردون)

موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسب‌ها: شعر , دکلمه , شعر عاشقانه , عاشقانه , عشق , جمله , جملات , زیبا , عشقولانه , دانلود ,

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 17 دی 1390 | 22:6 | نویسنده : محمد |

تلفن همراه پیرمردی که توی اتوبوس کنارم نشسته بود زنگ خورد .
به زحمت، تلفن را با دستهای لرزان از جیبش در آورد .
هرچه تلفن را در مقابل صورتش، عقب و جلو برد ، نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند .
رو به من کرد و گفت: ببخشید آقا، چی نوشته ؟
گفتم: همه چیزم
پیرمرد: الو سلام عزیزم ...
دستش را جلوی تلفن گرفت و با صدای آرام و لبخند به من گفت: همسرمه !!! ♥ ♥ ♥

 


موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسب‌ها: تلفن , جمله , جملات , عاشقانه , جملات عاشقانه , عشق , دکلمه , زیبا , عشقولانه , دوست , شعر , نوشته , دل , پیرمرد , عکس ,

تاريخ : شنبه 17 دی 1390 | 20:57 | نویسنده : محمد |
صفحه قبل 1 ... 10 11 12 13 14 ... 17 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.